بیا تا بدانیم

(تاریخی،سیاسی،مذهبی،فرهنگی)

بیا تا بدانیم

(تاریخی،سیاسی،مذهبی،فرهنگی)

از کاباره تا جبهه

| دوشنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۳۴ ب.ظ | ۰ نظر

از کاباره تا جبهه.....

حکایتی از شهید شاهرخ ضرغام


از کاباره تا جبهه..............



گنده لات تهران بود و توی مشروب فروشی کار می کرد


هیکل بزرگی داشت و همه ازش حساب می بردند


بعضی از قمار بازای بزرگ تهران استخدامش می کردند


میشد بادیگارد قماربازا...


بچه که بوده باباش می میره


خودش می مونه و مادرش


کاری از دست مادر هم بر نمی یومد


سند خونه رو گذاشته بود توی طاقچه


تا از کلانتری زنگ می زدند ، می دونست دعوا کرده و باید بره بیرونش بیاره


وقتی می رفت کلانتری همه می شناختنش و می گفتند مادر شاهرخه


خیلی ها می گفتند: این پسر که برات آبرو نذاشته ، چرا نفرینش نمی کنی؟!!!


مادر هم سر نمازها گریه می کرد و می گفت:


خدایا بچه ی من رو سرباز امام زمان عج قرار بده


خیلی ها از این دعای مادر خنده شون می گرفت


می گفتند: بچه ی قمار باز و مشروب خور و مست تو کجا و امام زمان عج کجا؟!!!!


اما انگار اثر دعای مادر رو نادیده گرفته بودند



... سال 57 همراه انقلاب ، درون شاهرخ هم انقلابی بپا شد


توبه کرد و شد عاشق امام خمینی


رفت جبهه و کاری کرد کارستون


عراقی ها تا می فهمیدند شاهرخ توی منطقه ی عملیاتیه ، تنشون می لرزید


صدام برا سرش جایزه بزرگی گذاشته بود


تا اینکه بالاخره توی یه عملیات شهید شد


پیکرشم برنگشت


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی