بیا تا بدانیم

(تاریخی،سیاسی،مذهبی،فرهنگی)

بیا تا بدانیم

(تاریخی،سیاسی،مذهبی،فرهنگی)

داف

| چهارشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۴۵ ب.ظ | ۰ نظر


 امروز حسابی خوش تیپ وداف شده ای!

آرایشت امروز عالی شده وبا رژیم کشنده ای که ماه قبل شروعش کردی حسابی اندامت روی فرم آمده.

به به چه استایلی!سلامتی مهم نیست استایل را بچسب!!

.

 مانتوی اندامی ات حسابی توانسته از خجالت رژیمی که گرفتی دراید وهمه آنچه را میخواهی به نمایش گذارد.ساپورتت را که دیگر نگو!

.

 کفش پاشنه بلندت حتما تو راجذاب تر می کند.پاشنه نازک ولغزنده اش در پستی بلندی های خیابان پدرکمرت رادرمی آورد,مهم نیست جذاب وخاص باشی کافی است!خودت مهم نیستی که باهر قدم زجر میکشی،دیگران کیف کنند برایت بس است!

.

 عالی شدی!ماه شدی!

حالا آماده ای که هزار چشم رابه سمت خودت بکشی مطمئن باش امروز از خودت خوش تیپتر پیدا نمی کنی!خانم خاص!

.

 دلت میخواهد اینطورلباس بپوشی و میگویی:

من فقط وفقط برای خودم تیپ میزنم نه دیگران!

اما وجدان وعقلت چیز دیگری میگوید وخودت خوب میدانی!

.

 به محض اینکه وارد مترو شد چشمهای تنوع طلب وهرزه نرها تمام وجودش را جستجو کردند..

و درذهنشان چیزهای کثیفتری گذشت...

پنج دقیقه ای میخش شدند..کسی هم زیرلب شماره میداد ومرد میانسالی با لبخند چندش آوری تیکه های زشتی بارش کرد که بماند!

.

 قطار متوقف شد ودرها باز شد...

عده ای خارج شدند وعده ای وارد...

چه شده چرا دیگر نگاهش نمی کنند!؟

آها آن طرف را ببین!

یک گوشت جذابتر پیدا شده!از هر لحاظ دیدنیتر است.

تمام شد.تاریخ مصرفش را میگویم.

با نفرتی پنهان به زن برنده نگاه میکرد.عجب مسابقه تمام نشدنی ای...عجب شرکت کنندگانی.

.

 اما اونمیداند تاریخ مصرف داف جدید هم به زودی تمام میشود.شاید باباز شدن دوباره درب قطار..آنها فقط یک لحظه اند...یک لحظه لذت!

وسیله ارضاء عمومی آنهم خیلی ارزان و مفت!

.

 نه...ببخشید خیلی هم مفت نبود.خیلی گران بود قیمتش!

از بین رفتن آرامش‌ یک زن وعاطفه او،

لگدکوب شدن عفت فطری وذاتی اش،

ندیدن اوبه شکل یک انسان و نگاه نر ومادگی به او،خشم خدای مهربانش وبنده شیطان شدنش،از بین رفتن پاکی چشم پدر یک خانواده وهمسر یک زن جوان و به گناه افتادن پسر جوانی که هنوز شرایط ازدواج برایش فراهم نشده اماناخواسته به گناه می افتد!

.

 کاش این میان کسی هم به مادر پیر شهید ی نگاه میکرد که گوشه ای روی یکی از صندلی های مترو نشسته بود و بادیدن دختر دلش شکست و به یاد دسته گل پرپر شده اش افتاد..اصلا او هیچ!

شهید شد که شد!

کاش کسی نگاه غمگین ودرمانده امام_زمان را میدید واز نگاه او خجالت می کشید...


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی