افتخار به تاریخ از آن ملت حقیری است که می خواهد حقارتش را با بزرگنمایی پیشینیان،از یاد ببرد.
بیچاره ملتی که برای اثبات خویش، نیاز به تاریــخ دارد.
درک زندگی پیشینیان، برای درس گرفتن است، نه افتخار کردن به این و آن. تاریخ برای فهم اینک و اکنون ماست نه زیستن در گذشته. بدبخت ملتی که برای آن که هستی اش را معنا کند، دست در انبان تاریخ می برد. فرقی نمی کند چه کسی در تاریخ را به خدمت می گیریم. بازگشت به تاریخ و زیستن با آنان و افتخار کردن به پیشینیان، سببی ندارد جز این که نشان می دهد دستان ما امروز تهی است. از تهی بودن مان می هراسیم. از آن روست که پناه به تاریخ می بریم. از آن روست که پشت سر بزرگان تاریخ، پنهان می شویم.
افتخار به تاریخ، از آن ملت حقیری است که می خواهد حقارتش را با بزرگنمایی پیشینیان، از یاد ببرد. ما رانده شدگان به تاریخیم، پناهنده شدگانی که از زیستن اکنون مان گریزانیم. اما نعل وارونه می زنیم. نعل وارونه ی ما همان خودشیفتگی ما است. ما خود شیفته ایم.
خودشیفتگی فرهنگی مان هم نه از آن رو است که خودمان را قبول داریم. می دانیم که حال ما خوب نیست. می دانیم که از قافله ی علم و زندگی قرن ها است جا مانده ایم، می دانیم ملت حاشیه نشین جهان امروزیم. نه دستاورد علمی، نه شکوفایی معنوی. نه زندگی پربار. نه بودنی معنا دار. ما همه ی این ها را می دانیم و در پس و پشت ذهن مان بر فلاکت مان آگاهی داریم. آگاهی از این فلاکت، رنج مان می دهد. و البته با این رنج نمی توانیم زندگی کنیم. از این رو نعل وارونه می زنیم. روپوشی از خودشیفتگی بر احساس حقارت مان می پوشانیم تا بلکه یادمان برود در قسمت تاریک تاریخ زندگی می کنیم. تا یادمان برود برای زندگی کردن چقدر وابسته به این و آنیم.
لباس فاخر تاریخ بر تن خویش می کنیم تا فقر فرهنگ و فقر اخلاق مان را و این همه پریشانی مان را پنهان کنیم. تا نمایش دهیم ما ایرانیان، نژاد آریایی، برآمده از قله ی تاریخ، متکی بر تاریخ عظیم دین و فرهنگ و نژادیم. در سایه ی کوروش، فقر و توسعه نیافتگی مان را و در سایه محمد(ص)، فقر اخلاق و معنویت مان را نادیده می گیریم. ما دلخوش به استخوان هایی هستیم که در قبرستان تاریخ بر هم انباشه شده است. (حتى زرتم المقابر)
تاریخ، تجربه ی بشری است. ربطی به افراد خاصی ندارد. تاریخ، همچون کلاس درسی است که باید در محضرش زانو زد و از آن آموخت. ولی ما چه برخوردی با تاریخ می کنیم؟ چه مواجهه یی با کوروش داریم؟ چه مواجه یی با خشایار داریم؟ نام شان را با پرچم به اهتزار در می آوریم. و لحظه ای نمی اندیشیم ما چگونه می زییم؟ لحظه ای نمی اندیشیم اگر آنان بزرگ بوده اند، چه ارتباطی با ما دارند و ما چه نسبتی با آنها برقرار می کنیم؟ چه فرقی می کند پیشینیان من چگونه بوده اند و چه کسانی بوده اند، وقتی اکنون و این جا در تاریک خانه تاریخ بسر می برم. سنگ نبشه ی گنج نامه، ما را چه سود، وقتی که دست مان زیر سنگ دیگران است و زندگی مان آلوده به رنج جهل و فقر است.
- ۹۵/۰۹/۳۰